عليعلي، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره
مهدیمهدی، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

پسرم قند عسلم

بدون عنوان

سه ماهت بود که امتحانی سوار روروک آرش شدی که ببینیم چیکار میکنی با دستت محکم میزدی رو روروک ،دستت درد گرفت این ور اونور و نگاه کردی دست مامانو پیدا کردی بعد دستمو گرفتی میزدی به روروک یکسال گذشت من هر روز از روز قبل بیشتر دوستت دارم حالا من یه پسر مهربونو باهوش دارم  
6 شهريور 1392

دسته گلهای بابا

علی کوچولوی مامان که کچل شدی امروز صبح از رو تخت افتادی بابا گذاشته بودت رو تخت خودش دنبال شناسنامش میگشت یکدفعه با پشت سر افتادی رو زمین که فرش هم نبود تازه قبلش هم سرت به بخاری و لبه تخت خورد ................ دو بار هم گذاشته بودت رو دوشش،سرت خورد به پنجره شیشه ایی هایی که بین اتاقت و هال هست که یه بارشو داشت میدویید هر وقت یادم میفته اعصابم خورد میشه تازه موقع رانندگی میذاره بغل خودش رانندگی میکنه دیروز هم بهت رانی داد تازه خوشحال بود یک لیوان خوردی دو ماهت بود که اسهال بودی یه قوری بهت لعاب اسفند داد که یکماه یبوست گرفتی و کبدت مشگل پیدا کرد کلا اگه بخوام بنویسم باید تا فردا تایپ کنم این دسته گلای باباتو ...
6 شهريور 1392

بدون عنوان

خوب علی کوچولوی نازم یکساله شدی ،یکسالگیت مبارک عسلم تم تولدت زنبوری بود که خاله فهیمه از چند ماه قبلش مشغول درست کردنش بود و واقعا برات سنگ تموم گذاشت از هر ریسه ایی دو سه تا مدل درست کرده بود و کلی سلیقه به خرج داده بود این از مزایای داشتن یه خاله هنرمنده که عاشق علی کوچولوشه تو هم خیلی خاله فهیمه رو دوست داری هر وقت میبینیش کلی ذوق میکنی تولدت رو شمال توی ویلای عزیزجون گرفتیم، نازنین کوچولو هم 18 مرداد دنیا اومد به خاطر همین دایی سعید نتونست بیاد ما تو نت هرچقدر دنبال عکس یه کیک زنبوری خوشگل میگشتیم هیچی پیدا نمیکردیم حتی پشیمون شده بودیم که تم زنبوری کیکش بیریخته با بابا رفتیم برای سفارش کیک که مغازه ...
3 شهريور 1392

حرم

دیروز داشتم ناخنتو میگرفتم خواب بودی ناخنت پرید تو چشمم،صبح که پا شدم ناخن خودش در اومده بود سه روز رفتیم مشهد در واقع کادوی تولدت بود که بابات پیش پیش بهت داد و پا گشات کرد حرم امام رضا(ع)،خیلی بهت خوش گذشت که عکساشو میذارم الان اصلا وقت ندارم تو حرم رفته بودیم قسمت زیرزمینش که خیلی کیف کردی یه پسره دو تا ماشین دستش بود که باهاشون بازی میکرد نیم ساعت چهار دست و پا دنبالش دویدی آخرش یکی از ماشیناشو ازش گرفتی همون موقع مامانش صداش کرد که پاشو بریم.........من یه دخترو یه پسره 4-5 ساله داشتن با مهر های حرم بازی میکردن اولش بهشون خندیدی بهت ندادن بعد رفتی سروقت مهراشون که نمیذاشتن میگفتن میذاری دهنت منم هیچی نمیگفتم کنارت وایساده بو...
31 تير 1392

بدون عنوان

کوچولوی نازم تو این مدت خیلی جاها رفتیم که بعدا عکساشو برات میذارم سه شب تو یه امامزاده کوهستانی بودیم که خیلی بهت خوش گذشت ده روزم شمال بودیم ،اونجا دندون پایینیات ازشدن سه تا ،که چهارمین دنونت دو روز پیش اومد بالا،همه هفتا دندونت یه طرف این هشتمیه یه طرف،خیلی اذیت شدی خوشگلم تو شمال عزیزجون برات گوشت کباب میکرد به دندون میکشیدی و خیلی خوشت میومد بلالم خیلی دوست داری حسابی بلال خوردی، یه خاطره از خاله سمیرات که بهش گفتم تو وبلاگت میذارم:میومد بهت میگفت بیسکوئیتتو بده تو هم میدادی بیسکوییت لهیده رو میگرفت میخورد که آخرش خودم وارد معرکه شدم روز آخر یه بار خالهات یه بارم دایی و خاله سمیرا اومدن منو ببرن تو آب که تو حسابی هوای م...
4 تير 1392