بدون عنوان
خانم همسایمون جمعه اومد در زد که تنهام و حوصلم سر رفته .............. یه نی نی دو ماهه توراه داره،بعد قرار شد با هم بریم بیرون یه دوری بزنیم. بابا ماشین منو برده بود و من نمیتونستم با ماشین بابا رانندگی کنم. بعد از سه ساعت رفتیم امامزاده،امامزاده در حال بازسازی بود. ولی تو همش میدویدی منم دنبالت.............. خود ضریح دو تا در برای خانما گذاشته بودن من نمیدونستم بدو بدو رفتی زیارت کنی ....... منم بیرون منتظرت بودم تا اومدی کفشاتو پات کنم....... بعد متوجه شدم که یه در دیگه هم هست ،یه خادم گفت از در پشتی رفت بیرون........... وقتی پیدات کردم دیدم با حالت بغض کرده وایسادی و لبات آویزون بود و تو جمعیت چشم میچرخوند...
نویسنده :
مامان
8:18