عليعلي، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره
مهدیمهدی، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

پسرم قند عسلم

شهربازی

جمعه با عمه شادی رفتیم شهربازی تمام مدت میدویدی اونم با چه سرعتی.......... از ما همیشه یه 100 متری جلوتر بودی خودت میرفتی سوار میشدی من بدو بدو میومدم حساب میکردم بعد  که پیاده میشدی بدو بدو میرفتی یه جای دیگه از اینکه اینهمه مستقلی خوشحالم وقتایی که بهت خوش میگذره اصلا اسم مامان و بابارو نمیاری و فقط به فکر کیف کردنتی سوار موتور شدی که 4 تا چرخ بزرگ دارن خیلی خوب رانندگی کردی و دور میزدی تو قایق پاهاتو خیس کردی
23 شهريور 1393

بابی من

صبحاقبل از اینکه به خودت زحمت باز کردن چشماتو بدی شروع میکنی به گریه کردنو میگی بابایی جدیدا میگی بابی من به منم میگی مامی اولا میگفتی مامانا خلاصه خودتو راحت کردی بابی و مامی دیگه نمیذاری من جلوی ماشین بشینم میگی:مامان عبق (عقب) کلا از خودم ناامید شدم چون تا حالا اصلا دعوات نکردم اصلا نمیدونی دعوا کردن چی هست من کی عصبانی میشم تا یک کار خطرناک میخوای بکنی هرچی بهت میگم میخندی مادر هم مادرای قدیم تازگیا هوای داداش کردی میگی :مامی داداش منو بابا سر اسم نی نی بعدی یکم اختلاف نظر داشتیم که علی کوچولوی من کارو یکسره کردی و اسم داداشتو انتخاب کردی البته الان خبری نیست     ...
1 شهريور 1393

بدون عنوان

خیلی دوست دارم شاید این جمله رو روزی هزار بار بهت بگم و هر بار یه لبخندی میزنی امسال نمیخواستم برات تولد خیلی بزرگ بگیرم چون واقعا پیک کاریم بود ولی عزیز جون گفت من کاری به  این حرفا ندارم کادومو گرفتم و میام تولد علی کوچولو ممنونم عزیز جون که انقدر تولد علی برات مهمه و انقدر علی و دوست داری خلاصه روز تولدت عزیز جونو بابا عباس و دایی و زندایی و خاله فهیمه اومدن خونمون اینکه دارم دقیق اسم میبرم به خاطر اینکه هرروز با حوصله اسمشونو میگی و ذوق میکنی البته نی نی هم میگی خیلی با نازنین بازی کردی کیک تولدت باب اسفنجی بود اما کادوها:عزیز جونو باباعباس یه دوچرخه خیلی خوشگلو آبی رنگ که خیلی هم خوشت اومد دایی سعید یدست لباس خوشگ...
27 مرداد 1393

عید 93

از 27 اومدیم شمال فقط 2 روزش آفتابی بود برای بیرون رفتن خیلی بیقراری میکنی تا میریم بیرون میخوابی، دیروز خاله سمیرا هم اومد شمال،اومدن عیددیدنی،دوباره ما باهاشون رفتیم عیددیدنی ویلاشون کناره دریاست ،وقتی دریارو میبینی ذوق میکنی میگی آبه آبه فردا عزیزجونم میاد،عیدی عزیزجون یه لباس خوشگل بود که عکسشو برات میذارم بابا عباس یه تراول 50 تومنی ،خاله سمیرا یه عروسک گاو قرمزو خاله فهیمه عروسک مورچه زحمت کشیدن برات گرفتن، عیدی منو بابا یه چادر مسافرتی کوچولو،وسایل خاکبازی  عاشق تخم مرغ جمع کردنی ولی باید خودتم بشکونیدشون    
9 فروردين 1393