داداش مهدی وقتی دنیا اومد چندروز به خاطر ریه اش رفت تو دستگاه،یه بار لوله گذاشتن که جواب نداد بعد سورفکتانت تزریق کردن....... دکترا میگفتن امیدی به بهبودش نداشتن واگه مونده به خاطر همون شبهای عزیز بوده،مهدی 21 رمضان دنیا اومد.......... انقدر بانمکه که تو بین دوست داشتن و حس حسادتت سردرگم میشی میگی مامان چشمای مهدی سیاهه خیلی قشنگه بعد دستشو محکم فشار میدی روزی که میخواستن ترخیصش کنن نمیذاشتن بیای بالا انقدر بلند بلند گریه کردی و داد زدی که من میخوام داداشمو ببینم که اومدی بالا........ روزی هم که من میخواستم ترخیص شم یه دسته گل قشنگ بهم دادی بعد دستمو بوسیدی....... خاله فهیمه میگفت دونه دونه گلهارو با خو...