عليعلي، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره
مهدیمهدی، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

پسرم قند عسلم

هیولا

سه سال و سه ماه و 16روز یه شب از رو تخت افتادی ،من تا بیام بلندت کنم در رفتی تو اتاق عزیزجون،میگفتی هیولا تو اتاقه الان مامانمو میخوره برید مامانمو نجات بدید.........سیاه بودچشماش قرمز بود ........ ما هم فکر  میکردیم خواب دیدی و همش میگفتیم هیولا وجود نداره اونشب همونجا خوابیدی ....فرداشم همش درمورد هیولا حرف میزدی منم  فکر میکردم چیکار کنم قبول کنی هیولا وجود نداره تا اینکه شب شد وقتی چراغارو خاموش کردم یه جفت چشم قرمز دیدم یه لحظه از ترس خشکم زد کلید برق و هم از ترس پیدا نمیکردم........ یه خونه باغ سه هزارمتری تو آخر کوچه،که وقتی برقارو خاموش میکنی همه جا تاریک تاریک میشه......... کل فیلم ترس...
2 آذر 1394

سيگار

رفته بوديم بهداشت ،واكسن مهدي و بزنيم يه ميز گذاشتن تو راهرو كه بچه ها نقاشي بكشن و جايزه بگيرن،جايزشم يه بسته 6تايي مدادرنگي بود ماه قبل يه نقاشي كشيده بودي و جايزه گرفته بودي ايندفعه هم تا رفتيم سريع رفتي سر ميز،منم مهدي و بردم براي قدو وزن موقعي كه ميخواستن واكسن داداش و بزنن اومدي منو كشيدي تو راهرو كه اينا به من جايزه نميدن از خانمه پرسيدم جريان چيه؟گفت هيچي موضوع نقاشي سيگاره يه ربعه بهش ميگم سيگار بكش ميگه سيگار بده من نميكشم..... يعني خانمه يه پا نابغه بود واسه خودش،تو فكر كرده بودي ميگه سيگار واقعي بكش،هيچي ديگه دستتو گرفتم يه سيگار كشيدم گفتم ميگه عكسشو بكش....... نقاشيتو دادم دستت خودم رفتم...
30 آبان 1394

بدون عنوان

تلوزيون كارتون رامكال و پخش ميكنه از اسم استرلينگ خوشت اومده ميگي مامان اسم قشنگيه اسم داداش و بذاريم استرلينگ.....   داشتي شبكه پويا نگاه ميكردي بابات زد اخبار،بهش گفتي چرا عوض كردي داشت در مورد امام حسين (ع)صحبت ميكرد.......   ساعت 12 شب گفتي گشنمه بهت يه ليوان شير دادم،دوباره گفتي گشنمه گفتم شير خوردي گفتي:شير آبكيه،فقط قدو بلند ميكنه .....يه يكربعي در مورد شير صحبت كردي بعد رفتي از يخچال پنير آوردي...... هر كاري كه ميكني حتما دليلي براش داري كه خيلي خوب و تو يه جمله منظورتو ميرسوني عاشق اينكارتم    
30 آبان 1394

محمد روهام

داداش رها هم دنیا اومد البته یکماه پیش تو ورها و احمد رضا تو یکسال و به فاصله 5 ماه دنیا اومدید داداش مهدی و محمد مهدی و محمد روهام هم تو یکسال کوچولوی قشنگ تولدت مبارک ایشالله که کنار خواهر کوچولوت روزای قشنگی و پشت سر بذاری  و بزرگ بشید
27 آبان 1394

بدون عنوان

ای جانم و اوجانم من پسره مامانم اینو برات خوندم اینجوری تکرارش کردی ای جانمو اوجانم من پسر بابامم یعنی شورشو دراوردی به بابات گفتم از ده قدمی مهدی رد شده نشده تو کلا بابایی شدی .......عمرا اگه بذارم مهدی هم بیاد تو گروهتون ...
9 شهريور 1394

محمد مهدی

داداش محمدهادی دیروز بدنیا اومد تولدت مبارک کوچولوی خوشگل  ایشالله که زیر سایه پدرومادرت با ناز بزرگ بشی چقدر وجود شما فرشته های کوچولو تو دنیا زیبا و آرامش بخشه از طرف علی و مهدی قدم گذاشتنت تو این دنیای قشنگ و تبریک میگم وبرات بهترینها و قشنگترینهارو ارزو داریم..................................................   ...
9 شهريور 1394

بدون عنوان

4تا سی دی نگاه کردم این دوتا عکس و فقط پیدا کردم  تصور کن......................       این عکسای قبل از یکسالگیته با عزیزجونو بابا رفته بودیم امامزاده ،خواب بودی وقتی بیدار شدی با دیدن لامپها کلی ذوق کردی ...
8 شهريور 1394

بدون عنوان

الان داشتم عکسای قدیمی رو نگاه میکردم تقریبا تو 99درصدش خندیدم ...........خوشجال بودیم برای خودمونها.............. یه نکته جالب دیگه ایی که کشف کردیم اینبود که بعد از تولد هرکدومتون پوستم خیلی خوب شده ........... پس چرا همه میگن  تمومش کن دیگه بچه نیار   ...
8 شهريور 1394

کچل من

سه سال و 23 روز عزیز جون و باباعباس در کمتر از یکدقیقه مهدی و کچل کردن موهاش خیلی بلند بود وقتی دلش درد میگرفت محکم چنگ میزدو چندنفری نمیتونستیم از دستش دربیاریم و از ته دل و مظلومانه گریه میکرد از اون موقع بهش میگی کچله من ....... الان نمیتونم عکسای تولدت رو بذارم ولی بهت خوش گذشت یکی از کارهای خطرناکی که میکنی اینه که منتظری مهدی یک لحظه تنها بمونه وبری بلندش کنی میگی من قویم من میتونم................ الان داداشت یکماه و 22روزشه بردیمتون دکتر اطفال،دکتره گفت بچه دوم سخت تره پرسیدم پس سومی چجوریه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟(مدیونی اگه فکر کنی  جدی پرسیده باشم) یه نگاه به تو کرد و گفت این خودش یک نفری اندازه سه تا ...
8 شهريور 1394