هیولا
سه سال و سه ماه و 16روز یه شب از رو تخت افتادی ،من تا بیام بلندت کنم در رفتی تو اتاق عزیزجون،میگفتی هیولا تو اتاقه الان مامانمو میخوره برید مامانمو نجات بدید.........سیاه بودچشماش قرمز بود ........ ما هم فکر میکردیم خواب دیدی و همش میگفتیم هیولا وجود نداره اونشب همونجا خوابیدی ....فرداشم همش درمورد هیولا حرف میزدی منم فکر میکردم چیکار کنم قبول کنی هیولا وجود نداره تا اینکه شب شد وقتی چراغارو خاموش کردم یه جفت چشم قرمز دیدم یه لحظه از ترس خشکم زد کلید برق و هم از ترس پیدا نمیکردم........ یه خونه باغ سه هزارمتری تو آخر کوچه،که وقتی برقارو خاموش میکنی همه جا تاریک تاریک میشه......... کل فیلم ترس...
نویسنده :
مامان
1:10