عليعلي، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
مهدیمهدی، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

پسرم قند عسلم

بدون عنوان

داداشت هم مثل خودت 16 بدنیا اومد با این تفاوت که یکماه زودتر و تیر ماهی شد........ بهت تبریک میگم وامیدوارم داداشای مهلبون و خوفی برای هم باشید  
14 مرداد 1394

بدون عنوان

امروز صبح عزیز جونو خاله رفتند تهران،بابا و باباحاجی و مامان بزرگا اومدند........خیلی خوشحال هستی بابابرات مسواک برقی خرید و الانم رفتید بیرون بستنی بزرگا بخوری میگی از اون بستنی بزرگا گندها میخوام..بابا هم با اینکه خیلی خسته بود بردت...... دیروز کیک خریدید اومدی پیشم میگی:داداش مهدی بیا بیرون کیک بخوریم جند روز پیشم بقیه لیوان شیرتو دادی بهم گفتی:بخور مهدی بزرگ بشه ازت پرسیدم کادو چی میخوای وقتی داداشی دنیا اومد برات بخره ،ناراحت شدی با اخم گفتی من بزرگترم من برای اون کادو میگیرم ........    
4 خرداد 1394

بدون عنوان

هر کی ازت میپرسه مامانتو دوست داری یا باباتو،بی معطلی میگی بابامو...... واقعا بابات اگه بیشتر از من سختی های بچه داری و نکشید کمتر هم نبود.....پا به پای من اومد و حتی یکدفعه هم به روی من  نیاورد این همه کمک و همکاری....منم همیشه با تمام وجودم براش دعا میکردم .... فقط کافیه بهش بگم تو یکم ناراحتی ،اصلا براش قابل تحمل نیست البته اینم بگم شیطنتای تو ده برابر بقیه بچه هاست و به بابات رفتی من اگه بابات کمکم نمیکرد نمیتونستم با آرامش باهات برخورد کنم و مطمئنم بالاخره کم میاوردم از طرفی دوست داشتم مهم ترین سالهای زندگی قشنگت که شخصیتت شکل میگیره پیش من باشی یا بابا، هیچکس بجز پدرومادر نمیتونن بچشون واز عشق سیرا...
31 ارديبهشت 1394

گل بازی

دوسال و نه ماه و پانزده روز بالاخره امروز گل بازی کردیم خاله فهیمه دو بسته برات خرید تمام لباسا و سروصورتت گلی شده بود تازه آخرشم با پات میرفتی رو گلا،و از جای پای خودت خوشت میومد بعدش بردمت حموم،یه بستنی و زردآلو خوردی رو همون مبل خوابت برد یعنی الان که من دارم مینویسم خوابیدی امروز صبح ساعت هفت ونیم بیدار شدی با عزیزجون رفتید تو حیاط صبحانه تخم مرغ خوردی.......بعد رفتیم توپ بازی،من از رو درخت گوجه سبز میچیدم که نمیذاشتی(این خسیس بازیات خداروشکر به خودم رفته وگرنه اگه مثل بابات دست ودل باز بودی اگه 200 تا پروژه هم بود اجراش میکردم تا .....) بعدش تاب بازی کردیم که کلی باهم حرف زدیم و خندیدیم ،از تاب بازی که خ...
31 ارديبهشت 1394

بدون عنوان

خاله فهیمه اومده پیشت،صبحا تا چشمتو باز میکنی میدوی میری تو اتاقش ببینی هست یا رفته،بنده خدا اصلا شانس نداره هر جا میره بچه ها ولش نمیکنن....... امروز رفته بود خرید اومدی گفتی:مامان خالم از صبح رفته بیرون خسته شده یه موز بده ببرم براش اصلا موضوع موز نیست اینکه توضیح دادی جالب بود......... یه درخت توت سیاه تو باغ هست که پارسال هم بیشترش قسمت خودت شد امسال هم حسابی کیف کردی پارسال صبحا قبل از صبحانه اول با بابا عباس میرفتی سراغشون بعد با عزیزجون،امسالم کلا لب و لوچه و لباسات بنفشه تم تولد امسالتو خودت انتخاب کردی از الان داریم با خاله برنامه ریزیاشو میکنیم وقتی میخوایم حرف بزنیم میگی وایسید منم یه نظری دارم و ...
24 ارديبهشت 1394

بدون عنوان

امروز ژله لیمو درست کردی من فقط برات بازش کردم و آب داغ آوردم توت فرنگی هم ریختیم توش............ کار کردنو خیلی دوست داری مثلا جارو از من میگیری با ذوق میپرسی مامان من الان دارم کار میکنم؟؟؟؟؟؟؟؟ البته خیلی صبروحوصله میخواد تا سراغ کاری میرم میگی من..... سعی میکنم تو ذوقت نزنم برعکس تشویقت میکنم که تو زرنگترین پسر دنیایی.... باباتم با حوصله بهت فرصت میده اگه برید تعمیرگاه یا کارواش میذاره شیطنت کنی تا یه ابزار میبینی چشمات برق میزنه و برش میداری یه بار که خیلی کوچیکتر بودی و تازه زبون باز کرده بودی ازت پرسیدم پسرم از اسباب بازیات یا کتابات کدومارو تو کیفت بزارم؟؟؟؟؟ میخواستی با بابا بری بیرون،یکم فکر کردی گف...
8 ارديبهشت 1394

بدون عنوان

با بابات جناغ شکوندیم ازش بردم .........سر اینکه تو پارکینگ برات اتاق بازی درست کنه.............. یک هفتس دنبال خاک رس میگردیم برای گل بازی ،اما شمال پر شن و ماسه ............. برات آبرنگ خمیر بازی،خونه سازی،رنگ انگشتی و دوتا دفتر نقاشی بزرگ گرفتم خیلی دوسشون داری و تو پارکینگ باهم بازی میکنیم البته پارکینگش فقط سقف داره و در نداره برای همین هواش خیلی خوبه و حتی بعداز ظهرها هم خیلی خنکه
7 ارديبهشت 1394

بدون عنوان

نمیتونم بگم اینروزا چقدر بهت خوش میگذره خنده همیشه رو لباته،و منتظر بهونه هستی تا بلند بلند بخندی............... دیروز رفتی بازار هندونه خریدی با کلی ذوق میگفتی مامان برات هندونه خوشمزه آبدار گرفتم که تخمه های سیاه و سفید داره......... وقتی میریم بیرون پولهارو خودت حساب میکنی و ما اصلا جرات نداریم یه لحظه به غیر از این فکر کنیم اولین بار که حساب کردی سوار تاکسی بودیم و حرف زدن بلد نبودی فکر کنم زیر یکسال بودی،پولو حاضر کردم بدم به راننده ازم گرفتی و خودت پولو دادی از اون به بعد هرجامیرفتیم پمپ بنزین،خرید ............. یه خاطره از دوماهگیت:دو ماهت بود که من تونستم یه سر به دفترم بزنم باباتم نبود مارو برسونه برگشت...
7 ارديبهشت 1394

بدون عنوان

هر چیز جدید یا کار جدیدی و که میبینی خیلی روش دقت میکنی و آدمو حسابی سوال پیچ میکنی منم که عاشق سوال پرسیدنات هستم یجوری جواب میدم که چرا گفتنات زود تموم نشه و بیشتر با پسر خوشگل شیرین زبونم صحبت کنم .......یه باغچه کوچولو جلو اتاقمون عزیز جون بهت داده یه بیل بزرگ گرفته بودی دستت و به من میگفتی بیل بزن منم که نمیتونستم بهت گفتم آخه من بلد نیستم گفتی این بیله،باید پاتو بزاری روش فشار بدی و........وقتی تئوریش تموم شد عملی هم نشون دادی با کل جزئیاتش ........... سرسری از روی هیچ مسئله ایی رد نمیشی واگه ازت بخوام توضیح بدی کامل و با جزئیاتش توضیح میدی شبا که دیگه نمیتونیم بریم تو باغ با هم شطرنج بازی میکنیم یه ...
1 ارديبهشت 1394

آقای دکتر

دو سال و هشت ماه و 16 روز امروز صبح رفتیم دکتر،خیلی شلوغ بود یه صد نفری تو نوبت بودن یکدفعه بلند بلند شروع کردی صحبت کردن که من آقای دکترم من دکترم و همینجوری تکرار میکردی خانمها هم سربسرت میذاشتن میگفتن آقای دکتر حالمون بده چیکار کنیم؟؟؟؟ خلاصه کل جو اونجارو ریختی بهم،بعد رفتیم آزمایشگاه تو محوطه خانمایی که از کنارت رد میشدن بهت میگفتن خداحافظ آقای دکتر تو هم میخندیدی میگفتی خداحافظ خانمها تو آزمایشگاه  خانمه محلول قند و که درست میکرد ازش مدام سوال میپرسیدی این چیه؟ برای چیه چحوری درست میشه؟؟؟؟ حتی آبو هم براش باز کردی اونم با حوصله جوابتو میداد آخرش ازت پرسید میخوای دکتر بشی محکم جواب دادی من الان دکتر...
1 ارديبهشت 1394