عليعلي، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره
مهدیمهدی، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

پسرم قند عسلم

سلام بر حسین

از وقتی خیلی کوچولوتر بودی موقع آب خوردن میگفتی سلام برحسین الانم به ازای هر قلوپی که میخوری میگی وقتایی که خیلی تشنه ایی و چند قلوپ میخوری تند تند پشت سر هم میگی سلام برحسین سلام بر حسین سلام بر حسین وقتی که ما میخوایم اب بخوریم چهار چشمی مواظبی ما یادمون نره با اینحال چند بار بهمون تذکر میدی میگی بگو سلام برحسین واااااییی علیییی دیووووونتم
19 تير 1395

بدون عنوان

میله جاروبرقی یعنی وقتی میخوام جارو کنم انقده میخندم و بالاخره بعد از دو سه ساعت یه جارویی میزنم تو عاشق میله جارو برقیی ،کلی باهاش بازی میکنی منم همش خواهش و التماس و هزار راه و فکر که ازت بگیرم از اون طرف مهدی هم اون سرشو برمیداره تو از یه طرف درمیری اونم بدو بدو سرشو برمیداره ماشالله انقدر هم زورش زیاده که نمیشه ازش گرفت آخرش میشینم وسط پذیرایی و سه تایی با هم میخندیم  
26 خرداد 1395

بدون عنوان

داشتم پاستا درست میکردم یه صندلی آوردی گذاشتی پیش گاز،من فقط پیازشو ریخته بودم و داشتم گوجه فرنگی پوست میکندم خودت بقیه موادو ریختی تو تابه و با حوصله همش میزدی چون سیب زمینی آورده بودی لباست خاکی شده بود بهت گفتم لباستو دربیار خاکیه گفتی اااا مامان میخوای بسوزم دیدم خوب هوای خودتو داری بیشتر غذارو خودت درست کردی از اون روز تو آشپزی من دستیار انصافا با دقت گوش میکنی و واقعا کیف میکنی غذاتم خیلی خوشمزه شده بود پسر زرنگ و مهربونم
26 خرداد 1395

بدون عنوان

رفته بودیم آرایشگاه،یه دختر کوچولو که داشت  بستنی میخورد خیلی شمرده و آروم به مامانش گفتی ماااامااانششش این بستنی ها ضرر دارن روغن پالم دارن کلا تو کار امر به معروف و نهی از منکری اگه بدونی کاری اشتباهه بی بروگرد تذکرتو میدی داشتیم با هم خرید میکردیم یه دختر کوچولو چیپس و پفک خریده بود و داشت از خیابون رد میشد رفتی دنبالش و بهش گفتی از اینا نخور صرر داره قدت بلند نمیشی ها
26 خرداد 1395

بدون عنوان

سه سال و ده ماه و ده روز اتفاقای بامزه زیاد تو این مدت افتاد ولی اصلا وقت نمیکنم بنویسم مهدی چهاردست وپا میره و ما هم دنبالش الانم زیاد یادم نمیاد😆😆 با آرش شمال بودیم مهدی و آرش خیلی از همدیگه خوششون اومده بود مهدی از سروکول ارش بالا میرفت باهاش حرف میزد یعنی تا آرش نگاش میکرد اینم توند توند یه صداهایی از خودش درمیاورد از اون طرف ارشم به مهدی خوراکی و آب میداد داشتیم برمیگشتیم یکدفعه آرش گفت خاله آخرش چند چقدر میگیری مهدی و بدی به ما  تو هم حسااااس ،تا یکی میگه مهدی و بدید به ما گریه میکردی یه بارم عید اومده بودند خونمون تو خواب بودی آرش دوباره گفت خاله مهدی و میدی به ما از تو اتاق خواب داد زدی ماممااااان شنیییییدییی چ...
26 خرداد 1395