عليعلي، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
مهدیمهدی، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

پسرم قند عسلم

پرستار مهربون

آخرای شهریور بودیم اول تو سرما خوردی بعد من ومهدی.....بابا آخر ولی شدیدتر از ما......منو تو که یکم صدامون عوض شد ولی مهدی دو سه شب تب شدید کرد ....بیرون بودیم بابا مارو رسوند خونه و به دوستش زنگ زد برسوندش دکتر.....تو هم باهاشون رفتی..... تمام مدتی که بابا زیر سرم بود مراقبش بودی .....و ازش پرستاری کردی یکم شیطنت هم کرده بودی مثلا زنگ پرستارو میزدی ..... میگفتی مامان مگه اونا پرستار نبودن پس چرا از بابام پرستاری نکردن...... توقع داشتی پرستاره همش سر تخت باشه......... امروزم اومدی لیوانتو بزاری رو اپن،که شکست زود جمعش کردیم دو ساعت بعدش رفتم رو مبل مهدی و بگیرم،نمیدونم چجوری یه تیکه شیشه پریده بود اونجا،پام بدجوری بریدو خون اومد.....
20 مهر 1395

بوس فرستادن

شب بود پشت من بودی میزدی رو شونه ام.... گفتم: علی مامانو میزنی؟؟؟!!!!! گفتی مامان این زدن نیست که، برگرد ببین چیکار میکنم .... دستتو محکم بوس میکردی میزدی به شونه من...    دوستت دارم پسر خوب و مهربونم
20 مهر 1395

انگور

بابا یه جعبه انگور خریدو گذاشت تو تراس دیدم همه جا امن و امانه خبری ازت نیست.......تو تراس پیدات کردم ،داشتی انگورارو مینداختی پایین........ گفتی به اون پیشو کوچولوئه انگور دادم بخوره.....
20 مهر 1395

بدبخت

آخه من از دست تو چیکارکنم یه بدبخت از دهنم دررفت اونم به خودم گفتم بیچارمون کردی،حرف میزنی یه بدبخت به اول و آخرش اضافه میکنی (دستگیره که شکست گفتم بدبخت شدیم)
19 مهر 1395

راه حل

روزا اصلا نمیخوابی،دیروزم ما هممون خوابمون میومد نمیزاشتی تا صدات میومد مهدی بلند میشد ببینه چه خبره...من دوباره مهدی و راضی میکردم و دوباره صدای تو.....و این چرخه باطل ادامه داشت تا اینکه انقدر دروبازو بسته کردی،دستگیره در کنده شد..... گفتم وای بدبخت شدیم موندیم تو اتاق رفتی کلید اتاق و آوردی دروبازکردی و گفتی:ما هیچوقت بدبخت نمیشیم مامان
19 مهر 1395

بدون عنوان

یه اخلاق خوبی که داری اینه که زیاد حرف نمیزنی،البته کم هم نیست میشه گفت بجا حرف میزنی وقتی زبون باز کردی گفتم خدا به دادمون برسه مخمون و میخوره  ولی خدارو شکر پرحرف نیستی آسمون به ریسمون نمیبافی حرفی هم که میزنی انگار دقت میکنی محکم و شمرده میگی حالا مهدی با درودیوار حرف میزنه واسه خودشم میخونه.....  
19 مهر 1395

بدون عنوان

یه کارایی بعضی موقع ها میکنی که نمیشه درموردشون حرف بزنی،رفته بودیم عزاداری،یه حرکت زدی در حد تیم ملی......ولی به قول بابا اینارو نمیتونی جایی تعریف کنی   از این دست حرکات نادر زیاد داری مثلا داشتیم از مکه برمیگشتیم تو فرودگاه،ماشینو گذاشته بودیم پارکینگ خیلی مراقب بودیم که خدای نکرده تو کارت پارکینگ و نبینی ،مثل روز برامون روشن بود فاتحش خوندس بابا چند بار تو مکه پرسید جای کارت پارکینگ امنه دیگه........ خلاصه لحظه ایی که ماشینو گرفتیم و میخواستیم بیایم بیرون ،تو یک لحظه کارتو برداشتی از شیشه کمک راننده انداختیش تو در.........  ما اول متوجه نشدیم چندبار تو ماشین و گشتیم چندبار مسیری و که اومده بودیم سرآخر بدترین احتمال ...
19 مهر 1395

کلید

4سال و 2ماه و 3 روز برای دوچرخت قفل فرمون گرفتی که دو تا کلید داره،روزی ده دفعه میری پایین و میای و هردفعه کلید دوچرخت و میخوای بهت گفتم کلیدتو یه جای مشخص بزار من دیگه دنبالش نمیگردم...... با خنده گفتی هه شما که خودتون همش کلید خونرو گم میکنید...... سرسنگین پاشدم کلیدتو پیدا کردم..    ..... ما از هر 10 دفعه ایی که میریم بیرون حداقل 6 دفعش کلیدو جا میذاریم،از نگهبانی پیچ گوشتی و میگیریم درو باز میکنیم،سه تا نگهبان داره هر دفعه که مارو میبینند خودکفا پیچ گوشتی و تقدیم میکنند..... جالب اینجاست با بابات هیچی بهم نمیگیم که حالا تقصیر منه یا تو،تازه کلی خوشحالم میشیم تونستیم درو باز کنیم........ انقدر که شما دوتا موقع بیرو...
19 مهر 1395

بدون عنوان

اما دلیل انتخاب اسمای قشنگتون: ما هممون عاشق اسم علی بودیم اصلا از طرف بابا عباس ،جداندرجد اسمشون علی بوده،بابا عباس هم چون پسر دوم بوده اسمشو گذاشتن عباس،اسم عمو بزرگم هم علی بوده..... خاله سمیرا هم میخواست اسم آرش و بزاره علی،ولی عمو هومن به آرش راضیش کرد خداروشکر......دایی سعیدو خاله فهیمه هم همینطور،خیلی این اسم و دوست دارن...... اصلا به اسم دیگه ایی به جز علی فکر نکردیم ...   اسم مهدی و هم من انتخاب کردم،هم اسم قشنگیه هم اینکه اسم تو اسم اولین امام و اسم مهدی اسم آخرین امام.... بابا اسم حسین و خیلی دوست داشت یبار فقط سرش بحث کردیم و قرار شد به تو بگیم و هرکدومو که تو انتخاب کردی..... تو هم مهدی و انتخاب کردی... ...
16 مهر 1395