بدون عنوان
دیروز با سوگند دختر یکی از دوستهای بابا رفته بودید باغ،سه سالشه و خیلی
با نمکه،اومده بودی خونه میگفتی مامان اسمش شوگنده
خیلی بهتون خوش گذشته بود شب هم راحت خوابیدی
این تحرک و فعالیت برای سلامتی و روحیت خیلی خوبه
دیروز داداش اولین سوپشو خورد و باهاش عکس انداختی
فقط پنج ماه دیگه صبر کن تا داداش بزرگ بشه و حسابی باهم بازی کنید
دیروز تو باغ آتیش درست کرده بودید و حسابی چایی خوردی
از وقتی خیلی کوچولو بودی در مورد پفک و نوشابه کلی باهات صحبت کردیم که ضرر داره والان تحت هیچ شرایطی پفک و نوشابه نمیخوری
یه خاطره از پفک از زبون خودت که همیشه برام تعریف میکنی
با بابا رفته بودیم بانک یه خانمه گفت پفک بخور من گفتم نه نه ضرر داره من پفک نمیخورم....
تازه دستت و بلند میکنی و حرکت میدی خیلی ملوسی عسلم
ای خاطره مال دوسالگیت بود که شمال بودیم و بابا طبق معمول دنبال کارهای بانکیش بود ....