بدون عنوان
سه سال و ده ماه و ده روز
اتفاقای بامزه زیاد تو این مدت افتاد ولی اصلا وقت نمیکنم بنویسم
مهدی چهاردست وپا میره و ما هم دنبالش
الانم زیاد یادم نمیاد😆😆
با آرش شمال بودیم مهدی و آرش خیلی از همدیگه خوششون اومده بود
مهدی از سروکول ارش بالا میرفت باهاش حرف میزد یعنی تا آرش نگاش میکرد اینم توند توند یه صداهایی از خودش درمیاورد از اون طرف ارشم به مهدی خوراکی و آب میداد داشتیم برمیگشتیم یکدفعه آرش گفت خاله آخرش چند
چقدر میگیری مهدی و بدی به ما
تو هم حسااااس ،تا یکی میگه مهدی و بدید به ما گریه میکردی
یه بارم عید اومده بودند خونمون تو خواب بودی آرش دوباره گفت خاله مهدی و میدی به ما
از تو اتاق خواب داد زدی ماممااااان شنیییییدییی چی میگه؟؟؟!!!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی