پارک
دیشب رفتیم پارک،هوا خیلی خوب بود پارکم خلوت........خیلی خوش گذشت تو و مهدی بلند بلند میخندیدوصداتون همه جارو برداشته بود......
هر وقت ظهرا بخوابی که خیلی کم پیش میاد شبا تا 2و3 شب بیداری
دیروزم عصر تو ماشین خوابیده بودی
قشنگ معلوم بود تا صبح بیداری
برای همین شب رفتیم پارک،که مثلا خسته شی.......
یه بالشت و پتو برای خودت برداشته بودی و میگفتی میخوام تو پارک بخوابم...
توسبزه ها انداختیش 5دقیقه،فقط 5 دقیقه دراز کشیدی بعد رفتی بازی،تازه به من میگفتی که پا نشم و همونجا بمونم....
یه دور،دور زمین بازی دنبالت دویدم.... ..
پا به پای شما بچگی کردن خیلی شیرینه......
یه سرسره مارپیچ هست که با هم سوارش میشیم،دفعه قبل تو زود اومدی پایین،کله هامون خورد بهم......
ایندفعه از ترس اینکه زودتر نیای همش بهت میگفتم نیای آو کلی خندیدیم.....
مهدی شدیدا ذوق کرده بود ،بابا که از بالا میذاشتش تو سرسره،خودت میگرفتیش....
باقالی هم خوردیم تند تند میخوردی .....از شانسمون بابا و مهدی زیاد دوست ندارن،ما دوتا با هم مسابقه میدیم....
عزیزجون ایندفعه که اومده بودن گفت مامان هم مامانای قدیم،تا بچشون سیر نمیشد خودشون نمیخوردن
البته تو بچه اول بودی اگه میخواستم اینجوری لوست کنم هیچی نمیخوردی،رقیب هم که نداشتی
بجاش مهدی غذارو از حلقوم ما میکشه بیرون.....چون رقیبی مثل تو داره.....