پادشاه بازی
4 سال و 2 ماه و 17 روز
یبار داشتیم پادشاه بازی میکردیم با شنل و شمشیر ......
وسط بازی از کنار مهدی رد شدی شمشیرتو میخواست بگیره ندادی ،زد روی سرت
منم سریع تا دعوا شروع نشده گفتم:سربازان این مرد را در سیاهچال بیفکنید...به پادشاه بزرگ ما توهین بزرگی کرده است
گفتی:نه سربازان،او را در سیاهچال نیندازید
من:چرا قربان باید او را مجازات کنیم تا درس عبرتی شود برای دیگران
تو :نه سربازان ،برادر ماست او را در سیاهچال نیندازید
حالا من همش اصرار میکردم تو قبول نمیکردی
خطر رفع شد ولی تا شب سربسرت میذاشتم یک قدم هم از حرفت برنگشتی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی