بدون عنوان
رفته بودیم پیش عطاریه که یه دستورمعجون بهتون داد که هرروز بخورید....
یک لحظه هم تو مغازش اروم نمیموندید یکیتون نبات برمیداشت اون یکی کتاب...
تازه شدیدا هم مراقب بودید از هم جانمونید.....
دیدم آقاهه خندش گرفته دستشو گذاشته بود رو دهنش که جلوی خودشو بگیره
بابا پرسید چی شده
گفت:اگه این معجون و بهشون بدی صد برابر این فعال و البته باهوش میشن ولی اگه دیدید خیلی سخت شد شربت آبلیمو بهشون بدید
فکر کن به دوتا صفراوی فعال سرکوب نشده همچین معجونی بدن ....نزده میرقصید خودتون ...
الان فهمیدیم چرا میخندید.... پیدر مارا درآورده اید.....
از صبح که پامیشی بپر بپر میکنی تا آخر شب......بعد از باشگاه ،پارک میری بعد مسجد ....ساعت یک شب به زور میخوابی هزارتا وعده و وعید میگیری تا بخوابی.....
البته دیروز نخوردی بعد از پارک خوابیدی....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی