بدون عنوان
پریشب تو مسجد یه حرکت زدی که خیلی ذوق کردم ......
درسته خیلی به قول خودت شلوغ کاری میکنی در عوضش انگار پخته ترم میشی....
دو تا دختر 7-8 ساله بودن که انگار مراقب بودن بچه ها شلوغ نکنن......میومدن طرف تو ،که میرفتی اینورو اونور و یا با بقیه بچه ها بازی میکردی اصلا واینمیسادی ببینی چی میگن بنده خداها.......
مهدی خیلی ذوق کرده بود میدوید و بلند بلند میخندید........
رفتن طرف مهدی و دعواش کردن مهدی هم با جدیت جلوشون وایساده بودو داد میزد علا علا
صدای مهدی خیلی بلنده دیگه وقتی داد بزنه دیگه هیچی.....علا میگفت و به زبون خودش دادو بیداد میکرد. ........آخر مسجد بودی صداشو شنیدی دویدی با یکدستت مهدی دادی پشت سرت و محکم جلوشون سینه سپر کردی و نگاشون کردی.......
میدونستم منتظر یه حرکتی تا حسابشونو برسی که پا شدم .......
خیلی خیلی دوستت دارم مرد کوچولوی مهربون من...........