عجب روزوروزگاری.......
باهم دوروز رفتیم شمال،اولین مسافرت دونفره مامان پسری
توی راه همش خواب بودی وقتایی هم که پا میشدی میپرسیدی
اینجا شوماله ؟؟ منم میگفتم نه میخوابیدی
با عزیزجونو بابا عباس رفتیم دریا خیلی بهت خوش گذشت کلی هم شن بازی کردی
موقع برگشت یخورده اذیت کردی ترمز دستی و میکشیدی دنده رو خلاص میکردی ........
تو ویلا ماشینو حسابی شستیم و دکمه بالابر شیشه ها خراب شد
تازه 200 تومن هم پول تعمیر ماشینو دادم........
وقتی برگشتیم مجبور شدیم بریم شرکت که تو آرژانتین بود
ترمز دستی ماشین خراب شده بود و نمیتونستیم پارک کنیم یا سربالایی
بود یا سرازیری ،تازه جای پارک هم نبود
ساعت 11 بود از بالا تا ونک رفتیم از پایین میدون هم تا 7 تیر
ولی خبری از جای پارک نبود اگر هم بود پارک ممنوع بود ..........
یکدفعه یادم اومد پارک سواربیهقی پارکینگ داره خوشحال اونجا پارک کردیم
کفشاتم یادمون رفته بود همونجا از فروشگاه شهروند برات کفش گرفتم
یعنی روز خیلی بدی بود هم شیشه ها پایین نمیومد ترمز دستی خراب بود
جای پارک نبود منم کارم مشکل پیدا کرده بود اعصابم خورد بود...............
عجب روزو روزگاری عجب پاییزو بهارییییییییی...............