خرمالو خوران
هر شب بعد از اینکه بابا و مهدی خوابیدند میوه خوران داریم،توهم یه خاطره از بچگیات تعریف میکنی....
دیشب خرمالو خوران داشتیم .....خیلی خرمالو دوست داری......من که انقدر خوردم دلم درد گرفت ولی تو ولکن نبودی که،میرفتی یکی دیگه میاوردی و به زور میگفتی خرمالو بخوریم دیگه....
نه اینکه اون فضا و حرف زدنارو دوست داری نمیخوای زود تموم شه.....
خاطره دیشبت:من داشتم میخوندم تو وبابا همش میگفتی آرومتر ،صدات میره بیرون.....من گوش نمیکردم که هه هه هههههههههه....و میخندیدی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی