کتاب قصه
رفتم برات کلی کتاب خریدم ،فروشنده میگفت:برای مدرسه میبری؟؟؟؟؟؟؟
از بس کتاباتو خووندیم و نقششون و بازی کردی خسته شدی و گفتی:
کتاب جدید میخوام...........
دیشب داشتیم شنگول و منگول و باهم بازی میکردیم تو نقش گرگ و بازی
میکردی منم نقش شنگولو منگول و رسیدیم به اونجایی که درو باز میکنن
میبینن گرگه،یکدفعه گفتم گرگه وای گرگه........
ترسیدی گفتی واااااایییییییییی گرگه وااااااییییییی
بعد با سرعت نور دررفتی................
فکر کنم یه دوساعتی خندیدم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی