بدون عنوان
دیشب بابات اومد ظرف شیرو که تو حال بودو ببره بذاره تو یخچال
دنبالش دویدی و گریه کردی .......
بالاخره ظرف و ازش گرفتی.....
شب موقع خواب با حالت بغض گفتی :بابا دعوام کرد ناراحت شدم
اینکه میفهمی چه احساسی داشتی و اونو بیان میکنی خیلی خوبه
دیروز تا غروب با هم سروکله زدیم موقع ناهار درست کردن شامپوهارو ریختی تو حموم
مجبور شدم ببرمت حموم......
خیلی خسته شده بودم و هرکاری میکردم نمیخوابیدی.........
اینو جدیدا یاد گرفتی تا میخواد خوابت ببره میگی مامان آب میخوام....
خلاصه یه دو سه دفعه ایی خوابم برد بیدارم کردی
با اخم نگاهت کردم سریع گفتی:باشه مامان باشه عصبانی نشو......
یعنی به آدم اجازه عصبانی شدن هم نمیدی چه برسه که بخوام دعوات کنم
اینم بگم آخرش نذاشتی بخوابم .....ولی تا با بابا رفتی بیرون،تو ماشین
خوابت برد،دیگه خودت تا آخرشو بخون که شب چه بلایی سرم آوردی تا خوابیدی