بدون عنوان
پریشب غروب با بابا داشتیم میومدیم خونه،که باقالی دیدی،
جای پارک نداشت بابات مجبور شد خیلی جلوتر پارک کرد....
میگفتی:مامان دستتو میگیرم،به هیچی دست نمیزنم............
اولاش دستمو گرفتی بعد دویدی منم دنبالت.....
بعد که رسیدیم به باقالیها،رو چرخش تند تند دست میکشیدی
دقیقا خرت از پل گذشته بود و قولایی که خودت داده بودی و برعکس
انجام دادی........
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی