بدون عنوان
میخواستیم بریم بیرون تو زودتر رفتی پایین
یه تفنگ دستت بود یه پسره که از خودت یکم بزرگتر بود میخواست ازت بگیره
تو هم نمیدادی
با لگد زد رو پات،اومدم پیشت و گفتم یبار دیگه پسر منو بزنی خودت میدونی
گفت پسر تو نیست فکر کردی نمیفهمم
هیچی دیگه تا آخرش باور نکرد ،
یبارم مهدی و برده بودم دکتر،با خانوما حرف میزدیم گفتم آره پسر بزرگمم اینجوری شده بود
با تعجب گفتن مگه چند سالگی ازدواج کردی دوتا بچه داری
بعدم هرکاری کردن سنمو نگفتم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی