بدون عنوان
دیشب با بابات پیش عموکاظم بودید،بابا صبح زود که خواب بودی آوردت و خودش رفت......وقتی بیدار شدی خیلی گریه کردی......مهدی و هم بیدار کردی
با تعجب نگات میکرد ......بعد شروع کرد به ادا درآوردن تا آرومت کنه.......
دور خودش میچرخید دالی بازی میکرد......ولی تو اصلا نگاهشم نمیکردی.....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی