عليعلي، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
مهدیمهدی، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

پسرم قند عسلم

بدون عنوان

1393/8/3 17:42
نویسنده : مامان
147 بازدید
اشتراک گذاری

داشتیم اتوبان بسیج و میرفتیم بالا،یکدفعه ماشین جلویی زد رو ترمز،منم هرجوری بود جمش کردم پشت سری

کوبوند به ماشین ما،ترسیدی گریه کردی

پیاده شدم گفتم آقا چه وضع رانندگیه؟گفت اصلا خودتو ناراحت نکن هیچی نشده

گفتم من ناراحت نشدم پسرم ترسید

رفت برات آب بیاره

دیدم چیزی نشده راه افتادم ،یکربع بعد همون ماشین رسید بهمون تو حرکت یک جفت کفش داد گفت

تولیدی خودمونه برای پسرت که ترسید

تازه بعدش رفتیم پمپ گاز که تو مسیر بود اولین بار بود اونجا میرفتیم اشتباه رفتم اول صف دراومدیم

راننده اولی گفت بیا نوبت من گاز بزن قبول نکردم گفتم امکان نداره وایمیسم نوبت خودم...........

خلاصه دیدم همه راننده ها دارن اصرار میکنن بی نوبت رفتیم.

خاله سمیرا میگه اونا از ترسشون بودهخندونک

همون روز رفتیم پیش خاله فهیمه،یه عالمه برات خوراکی گرفته بود دیگه منو نمیشناختی

بعدش خاله سمیرا و آرش اومدن رفتیم شهربازی امیر پارس،همش میدویدی چهارتایی نمیتونستیم بگیریمت

قسمت توپاش خیلی باحال بود بالاش یجایی داشت میرفتی بالا از مانع ها رد میشدی تونل مانند بود

آرش خیلی سعی میکرد بهت خوش بگذره آرش دوست داریممحبتمحبت

فرداش من رفتم امتحان بدم با خاله فهیمه از 8 صبح رفتید کوه تا ساعت 12

اونجا هم کلی ماجرا داشتید مثلا رفته بودی رو سرسره نمیذاشتی کسی بیاد پایین بهشون میگفتی برگردن

شب داشتی اینو برای عزیزجون تعریف میکردی میگفتی ناراحت شدم ،سرسره پایین

از اینکه بچه ها حرفتو گوش نداده بودن و پایین نرفته بودن ناراحت شده بودیقه قههقه قهه

وسط راه هم یه آقایی بغلت کرده بود برده بودت بالا

من نمیدونم چی کشیده از دستت خاله فهیمه ،ولی این آخر فداکاری بود ما خودمون نمیتونیم نیم ساعت 

تورو بیرون نگه داریم ،نیفتی ماشین نیاد ........بیهوا ندوی ،چه برسه به اینکه کوهنوردی هم بریم اونم 4 ساعت

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)