عليعلي، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره
مهدیمهدی، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

پسرم قند عسلم

دیدی یا داخ

طبق عادتت هر چی دست مهدی باشه ازش میگیری مهدی هم دفاع میکنه  جدیدا تا میگیری مهدی هم میزندت ولی به سرعت برای اینکه تلافی نکنی زخم پاشو که سوخته نشونت میده میگه :دیدی(به همه حیوونا میگه دیدی ،منظورش اینه که دیدی پاشو زخم کرده ) تو هم میگی نه داخ ،دیدی اینکارو نکرده سوخته مهدی :داخ نه دیدی خلاصه شگرد جدیدشه که حواس ترو پرت کنه
8 مرداد 1396

بدون عنوان

زیاد قدر وسایلاتو نمیدونی منم دیگه به آسونی برات چیزی نمیخرم یه چندروز طولش میدم..... اون فرغونهارو هم 3 هفته بود که میخواستی کار به ستاره و جایزه کشید دیگه کلافه شده بودی ولی کارهای بدت ستاره هارو کم میکرد  آخرشم بابا عباس برات خرید
8 مرداد 1396

بدون عنوان

انقدر رفتیم دریا ،پوستتون سوخته مربیتم هردفعه بهت میگه علی دیگه شبها باید با چراغ دستی ببینیمت...... اینجا مثلا آرایشگر شده بودی داشتی موهای مهدی و درست میکردی مهدی هم برای اینکه بزاری تو آب بمونه هیچی نمیگفت فکر کن ولش نمیکردی  منم دوربین مخفی ازتون عکس گرفتم ...
8 مرداد 1396

آبخوار

مثلا ماهی شده بودی منم مثلا از ماهی ها هیچی نمیدونستم....... من:شما ماهی ها دست دارید یا بال دارید؟ تو :نه ما باله داریم باله من  :گیاهخوارید یا گوشتخوار؟ یکم با شک و تردید نگاه کردی بعد گفتی :ماآبخواریم آبخوار    
8 مرداد 1396

بدون عنوان

با عزیزجون و باباعباس رفتیم عروسی،تو خیلی خوب بودی  ولی من مثل ارواح سرگردان دنبال مهدی بودم که انقدر خوردو رقصید که همونجا بیهوش شد..... قبل از اینکه عروس بیاد با مهدی رفتید رو سن و رقصیدید تو خیلی نرم میرقصیدی مهدی هم حرکت باشگاه تورو میزد پرش آهو همراه با بشکن...... تیپتم خیلی قشنگ بود تیپ مجلسی بهت میاد  غذاشونم کباب چنجه بود که من و تو توش موندیم یعنی انقدر جویدیم که فکمون افتاد مهدی خیلی راحت کباب خودشو خورد بعد از خجالت کبابهای ما دراومد.........
21 تير 1396

بدون عنوان

رفته بودیم امامزاده ،شما دوتا هم شروع کردید به دویدن .....چند تا دوست هم پیدا کردیدو گروهی میدویدید...... چند نفر داشتن استراحت میکردن بنده خداها پاشدند نشستند ولی هیچی نگفتن تا اینکه یکی از پسرا رفت رو میز و دیگه زیادی سروصدا کرد یکی از خانومها که داشت چرت میزد بیدار شدو یه حرف بد زد ،با اینکه دیدشما دوتا نبودید به همتون حرف بد زد تو هم زل زدی به من......دوباره به من گفت( ......)جمعشون کن.....  میخواستم جوابشو ندم هم بخاطر احترام امامزاده و هم اینکه اهل جواب دادن و خورد کردن اعصاب خودم نیستم...... نگام کردی دستم گرفتی گفتی مامان احساس کردم میخوای ازت دفاع کنم خیلی ریلکس و شمرده بهش گفتم اینجا امامزادس احترام خودتو امامزاده رو...
19 تير 1396

بدون عنوان

مهدی :دادا تو :جانم مهدی:دادایی تو: جانم جانم چی شده مهدی چنان جوابشو با محبت میدی که مهدی دوست داره همش صدات کنه وقتی با بابا کار داره میگه بابایی به من مامانی وبه تو دادایی میگه مهدی خیلی میفهمه اصلا ویژگی اصلیش همینه وقتی باهم میریم بیرون هرکی میخواد از تو تعریف کنه میگه چشمای قشنگی داری ولی مهدی و میگن چجوری ممکنه یه بچه انقدر بفهمه......  
19 تير 1396