عليعلي، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره
مهدیمهدی، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

پسرم قند عسلم

بدون عنوان

برای کتابخونه یه میان وعده درست میکنیم و میبریم..... دیروز با هم پنکیک درست کردیم امروز مسقطی.... آماده کردن وسایلم با تو هستش تا من حاضر شم خوراکی و میوه و قمقمه رو میذاری تو کیف من....      
21 شهريور 1396

غروبهای مامان پسری

عصرها که هوا خنک تر و بهتره ،با هم میریم پیاده روی تا کتابخونه...... بعد از چیدن پازل ها و کتاب خوندن،میریم پارک روبروش که تازه ساختنش و خیلی پارک قشنگیه.. .... یه دست شطرنج رو میز شطرنجش بازی میکنیم و بعد میری زمین بازی که تاب و سرسره داره...... بعدش زمین شن که هرم چرخون و قلاب و تاب بزرگ داره...  امروز چندتا پسر هم سن وسالت داشتن فوتبال بازی میکردن ولی چون دوتاشون کوچیکتر بودن و سردرنمیاوردن از بازی،همش دعواشون میشد رفتی بهشون گفتی بیاید وسطی..... که اوضاع بدتر شد همه وایمیسادن وسط،کسی نبود با توپ بزندشون...... من اومدم و با هم یار شدیم .......یهنی پشییییمووون شدم همچین که نگو... . تورفتی سراغ قلاب و از این سو به ...
20 شهريور 1396

بدون عنوان

بابا برای تو یه قمقمه جدید و برای مهدی فیل چرخدار گرفت،انقدر سر فیل دعواتون شد که بابا دوباره بردت مغازه،ولی تموم کرده بود یه ماشین خریدی ...... مهدی ماشین و ازت گرفت و بهت نمیداد....... دوباره قرار شد بابا برای مهدی هم ماشین بخره...... بابا میخواست بره مسجد،مهدی خوابید.....تو هم میخواستی باهاش بری... من :پسرم بزرگ شده عاقل شده مگه اصلا تازگیها تو مسجد کار اشتباهی انجام داده؟؟؟ تو :چرا مامان من یکار اشتباه انجام دادم، مهدی و زدم من : خوب چیکار کنیم این یه کار بدو هم انجام ندی؟؟ تو : بهتره مارو از هم دور کنید .... من  :فردا زنگ میزنم  به مامانم،مهدی و میدیم بهشون تو: نه بهتره من و دور کنید منو ببر پیش عزیز...
18 شهريور 1396

بدون عنوان

یه لیست از کارهایی که دوست داری درست کردم من :علی چه کارهایی تورو خوشحال میکنه؟؟!!! تو :مامان هیچی ،فقط اگه یه تویوتا لندکروزر شاسی برام بگیری خیلی خوشحال میشم.....
18 شهريور 1396

بدون عنوان

وقتی میریم بیرون ،حداقل سه دست لباس براتون برمیدارم.... اینجا دیگه دریا و رودخونه نداشت  خودتون و خیس کنید ولی بارونی گرفت که نگو..... اینجارو هممون دوست داریم رو ابرهاست و همه کاپشن پوشیده بودند.....     ...
18 شهريور 1396

بدون عنوان

یکی از جوابات به معماها خیلی جالب بود..... باد خیلی شدیدی از بادکنک آبی تو دستت خوشش اومده و میخواد بادکنک و ازت بگیره نیم ساعت فرصت داشتی فکر میکردی و جواب میدادی..... نمیتونستی بادکنک  و خونه ببری یا جایی ببندیش....  
14 شهريور 1396

بدون عنوان

معمای امروزت،گیر افتادن تو جزیره بود که یکروز کامل هیچی نخوردی و باید برای سیر شدنت راه حل پیدا میکردی...... فکر کن اینو اگه از مهدی بپرسی شونصدتا راه حل میده شیکمو ...
14 شهريور 1396

بدون عنوان

این عکس و دیدی کلی خندیدی بعد گفتی میدونی مامان به چی میخندیدیم؟؟؟!!! من :به چی!!! تو : من به نازنین گفتم شاخمو بزنم تو کیک،نازنین گفت نه،منم گفتم باشه..... به کلاهتولد میگفتی شاخ،خداروشکر که نازنین قبول نکرده بود ...
14 شهريور 1396

بدون عنوان

قرار بود برای تولدت ،شیرینی ببری باشگاه ولی گفتی بیسکوئیت رنگارنگ میخوای ببری امروز بالاخره موفق شدی و بین دوستات پخش کردی مربی هم ازت خواست برقصی...... تو هم بی رودرواسی ،راحت رقصیده بودی و بقیه بچه ها هم اومده بودند وسط و باهم میرقصیدید..... همیشه هرکی تولدشه ازش میخوان برقصه،ولی بچه ها خجالت میکشن .......  
13 شهريور 1396