عليعلي، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره
مهدیمهدی، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

پسرم قند عسلم

بدون عنوان

باغی که بهت قولشو داده بودیم کلا دیوارکشی شد و بابای مهربونت درشو انداخت...همگی خیلی این باغ و دوست داریم وهروقت هوا خوب باشه میریم داریم با بابا طرح یه زمین بازی و میریزیم خودتم خوشت میاد میای نظر میدی تا عید ایشالله زمین بازیت آمادس تا با داداشی حسابی بهتون خوش بگذره میخواستیم استخر بزرگ بسازیم که چون خیلی کوچولویید خطرناکه،از خیرش  گذشتیم... داداش کوچولوت کل جو خونه رو عوض کرده و جالب اینه که شدیدا دوسش  داری حتی وقتی که خوابی یک لحظه بیدار میشی دستشو ناز میکنی میخوابی از اینکه پسر مهربون و خوبی مثل تو دارم خدارو شکر میکنم....  
3 بهمن 1394

بدون عنوان

منو بابا دیشب کلی ذوق زده شدیم،اولین روروئک سواری مهدی بود ولی ما از بازی کردن شما دوتا کلی ذوق کردیم خیلی با هم بازی کردید هلش میدادی میچرخوندی مهدی هم بلند بلند میخندید قبلا من با تو بازی میکردم مهدی پیش بابا بود ولی الان خیلی خوب شده 💞 دیگه نمیذاشتی از روروئک درش بیاریم کلی گردو هم ریخته بودی جلوش میگفتی بذار مشغول شه بهش میگفتی مهدی همه داداشا مثل من نیستن انقدر خوب باهات بازی کنن😂😂😂😂😂 دیروز با بابا رفته لودی باغ،رد پای خرگوش روی برفها دیده بودی به بابا گفتی من یه پیشنهاد دارم مترسک درست کنیم خرگوشها درختهارو نخورن حالا قراره با هم مترسک درست کنیم دیشب تا ساعت 3 نخوابیدی تقریبا دیوونمون کردی با رنگ انگشتی ها...
28 آذر 1394

بدون عنوان

مهدی اینو برای تو مینویسم برای داداش کوچولوی علی میخوام بدونی علی خیلی دوستت داره  با اینکه با اومدنت قلمرو اون خیلی کوچیک شده تا حدی که برای بازی کردن باهاش باید خیلی منتظر بمونه من وقت خیلی کمی دارم و بیشتر وقتمو به تو اختصاص دادم تو خواب هم میگه مهدی دوستت دارم💚💛💜 قدر همچین برادری و بدون و تو دعواهای بچگیتون که حتما پیش میاد احترام علی و نگه دار و یارویاور و دوست همیشگی هم باشید،،، پسرای دوست داشتنی من،دوستتون دارم💞💞💞  
26 آذر 1394

داداشی

هر کی بهت میگه داداشتو به ما میدی نی نی ما بشه خیلی ناراحت میشی و محکم میگی نه بعضی موقع ها هم حالت گریه میگیری یا نگران میشی البته من سریع میگم داداش علی  آرش تولدش یه گوشی سامسونگ گرفته بود و خیلی دوسش داشت صادقانه بهت گفت:علی اگه گوشیمو  بهت بدم مهدی و میدی مال ما بشه تو هم سریع گفتی نه با اینکه گوشی در حد ماشین برات مهم بود ولی از لحن آرش وامیدی که به قبول کردن تو داشت خیلی ناراحت شدم خاله سمیرا یه نی نی برای آرش بیار لطفا😐😐
26 آذر 1394

جهنم

یه بار سر داداشی بحثمون شد دستشو میپیچوندی نذاشتم گفتی خداببردت جهنم منم که نمیخواستم تنش بیشتر شه گفتم باشه گفتی میسوزی گفتم باشه گفتی آخه میسوزی من:باشه با گریه گفتی آخه اگه تو بسوزی من بدون تو چیکار کنم
13 آذر 1394

عقاب

اولاش که مهدی دنیا اومده بود همش میرفتی بالای سرش مینشستی ما هم سعی میکردیم بالای سرش جا برای نشستنت نباشه ولی هرجور شده میرفتی ازت پرسیدم چرا اینکارو میکنی؟ گفتی میخوام مثل عقاب رو سرش باشم   قبل تولد مهدی بابا محمد بهت میگفت تو باید مراقب داداشی باشی مثل عقاب رو سرش باشی ...
13 آذر 1394

بدون عنوان

سه سال و سه ماه و 20 روز خیلی اجتماعی هستی یعنی اگه بخوام دو تا خصوصیت بارزتو بگم بجز شلوغکاری،اجتماعی بودن و اعتماد به نفس بالاته اصلا یک درصد احتمال نمیدی امکان داره کاری و نتونی انجام بدی یه شب با عزیزجون رفته بودی مسجد،یه دوست پیدا کردی و موقع جمع کردن بشقابها،دوتا پلاستیک دستت کردی و سریع همه رو جمع کردی بعد رفتی پیش بابا عباس،بابام میگفت کسی دیگه مداح و نگاه نمیکرد یا پرده رو میکشیدی سفره رو یکدفعه میکشیدی آخرشم یه کیک یزدی تو پلاستیک گذاشتی و حلو منبر میچزخوندی....... انقدر فعالیت کرده بودی که از خستگی همونجا خوابت برد........ آقا حجت که قبلا ترسونده بودت بلند شده بود از چاقو بترسوندت که بابام نذاشته ب...
6 آذر 1394