عليعلي، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
مهدیمهدی، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

پسرم قند عسلم

بدون عنوان

مهدی جدیدا یاد گرفته میچرخه....تو هم دست میزنی تشویقش میکنی.... رو مبل دراز کشیده بودی و داشتی نگاش میکردی بعد گفتی مامان میگما خوب شد ندادیمش به آرش
6 مهر 1395

بدون عنوان

دیروز با بابا و مهدی رفته بودید مسجد.....وقتی بابا داشته نماز میخونده یه بچه مهدی واز پشت بلند میکنه و میزنه زمین و گریه میندازه.....تو هم تا میبینی شیرجه میزنه رو پسره و میزنیش..... گفتی داداشمو گریه انداخت حسابشو رسیدم......  
6 مهر 1395

بدون عنوان

دیروز میخواستم لاک بزنم طبق معمول ازم گرفتیش و گفتی تو بلد نیستی ببین من چقدر خوب بلدم.... .. زدی ولی کل دستمو... ..بعد یه پای خودتم لاک زدی گفتم مگه تو فردا باشگاه نداری چرا زدی.......تا بیخیال شدی سرم موی منو هم تموم کردی ......کرم مرطوب کننده رو اگه پیدا کنی که دیگه فاتحش خوندس     
6 مهر 1395

بدون عنوان

اگه بخوای میوه بخوری خودت میری میاری، اگه شستن بخواد ازم کمک میگیری......هر چی هم بیاری با مهدی نصف میکنی.....مهدی سریع دولپی سهم خودشو میخوره بعدش میاد سراغت و درگیری شروع میشه فقط خوراکیو میبینه و هر جوری شده ازت میگیره.... همه جا داداش بزرگه زور میگه اما شما برعکسید .......البته مهدی به هممون زور میگه..... صبح ها هرکدومتون زودتر بیدار شه اون یکیو پیدا میکنه اگه خوابتون بیاد کله هاتونو بهم میچسبونید میخوابید وگرنه همدیگرو بیدار میکنید تو که انقدر میگی مهدی داداش عزیزم بیدار شو ،که آخرم کار خودتو میکنی..... از وقتی مهدی صبح ها با شیشه شیروعسل میخوره رفتی از داروخونه واسه خودت شیشه شیر خریدی.....مهدی سریع شیرعسل خودشو میخوره بعد می...
4 مهر 1395

بدون عنوان

دیروز سه تایی رفته بودیم تو محوطه،تو دوچرخه و توپ برده بودی پایین مهدی هم مثل تو راه رفتن بلد نیست فقط میدوه......... توپو شوت کردی زیر یه ماشین،برگشتم دیدم مهدی نیست، آقا شیرجه زده بود زیر ماشینه و داشت توپو درمیاورد.......بعدش موقع بیرون اومدن گیر کرده بود..... یه دختره کوچیکتر از تو،سوار سه چرخش داشت بازی میکرد ،مهدی افتاد دنبالش،اونم ترسیده بود میگفت دنبالم نیا......اما کو گوش شنوا....به منم گفت ولی مهدی دقیقا مجهز به یه سیستم پیشرفته موشکیه که اگه قفل کنه رو یه کاری،محاله ممکنه بشه منصرفش کرد اصلا یادش هم نمیره دوباره گولی گولی برمیگرده کارشو تموم کنه..... رفت به نگهبانی گفت ... دید فایده نداره هرچی درمیره مهدی پشتشه...اومد با ی...
2 مهر 1395

بدون عنوان

با عزیزجونو باباعباس و خاله فهیمه رفته بودیم باغ،غروبش دیگه خسته شده بودی برات میخوندند،تو هم فکر میکردی مثل همیشه حتما باید آتیش باشه موقع خوندن....... یه سر که دنبال کبریت میگشتی و انقدر آتیش آتیش کردی که بالاخره موفق شدی و بابا عباس برات درست کرد...... بعد همگی دور آتیش نشستیم و نوبتی میخوندیم به فارسی عربی کردی ترکی تو هم خیلی خوشت اومده بود یه دفعه همگی شاد میخوندیم و دست میزدیم.... بابا عباس و عزیزجون اندازه یه هارد،ترانه حفظ بودن ،تازه نوبت من که میشد با منم میخوندن   خیلی بهت خوش گذشت دو ساعت طول کشید ولی از جات تکون نخوردی....
26 شهريور 1395

بدون عنوان

سه سالت بود که تو تبلیغ آدامس بایودنت که تی وی پخش میکرد طرف بعد از خوردنش پرواز میکرد،با ذوق و خوشحالی می گفتی مامان آدامس بایودنت بگیر پرواز کنم مثل اون آقاهه الانم آبمیوه گلشن و پخش میکنه که صورتاشون میشه گل میپرسیدی مامان اگه ما هم گلشن و بخوریم مثل اونا گل میشیم؟؟؟!!!!!
21 شهريور 1395

بدون عنوان

تو محوطه روی سقف پارکینگها از این ورق شیروونی ها گذاشتن الان با دوستات رفته بودید روش سروصدا میکردید نگهبان اومد سراغتون،ازت پرسید کار کدومتون بود تو گفتی هیچکس دوباره پرسید ..... گفتی: ها چی میگی مارو بذار رودیوار باید از دست غولها فرار کنیم....... بعد دویدید رفتید... با اینکه ازشون کوچیکتری سردستشونی
20 شهريور 1395